خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

۲۹ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است



جورابای نخی خوب،برادرا،سه جفت پنج تومن

صدای ضعیف و خسته ای بود که از میان مالامال جمعیت درون قطار به گوش میرسید؛آنهم این وقت روز که شلوغ ترین ساعت است و غالباً فروشنده های دوره گرد فعالیت نمیکنند.

کم کم مرد ها ! خود را جابجا کردند و هیکل ریزنقش و نحیف صاحب صدا نمایان شد

خانم پیر حدوداً 75-80 ساله ای که با یک دسته جوراب در دستش و کیسه ی بزرگی پر از آنها؛و آن صدای پژمرده ی حزین؛درون قطار شهری،میان جماعتی از مردان شهر؛لبه ی گور را جستجو میکرد.

یک لحظه،آزرده از شلوغی و ترافیک و.... رگ قانونمندی ام گل کرد که اینکار خلاف است و آنهم در این ازدحام که جای سوزن انداختن نبود؛حال چطور میخواهد از کنار من عبور کند؟

پیرزن جلوی من که رسید؛چیزی نگفت جز تکرار جملات کلیشه ای اش و زیرچشم راه عبور میجست...برادرا...

عاقبت به سختی روزی اش را یافت. جورابهایی که فروخته شد.

آری

العدل اعطا کل حق ذی حقه

عدالت در کلام مولا اعطای حق هرچیزی به صاحب آن است.

گاهی کاری عبث، اما شرمنده میشوم؛که چقدر قوی و جدی از حکومت و کارهایش دفاع کردم.

لکن شرمندگی را حاصل نبود و دریافتم که گاهی باید جهاد کرد؛دفاع کافی نیست.


8 محرم الحرام    " ع . ن "

۱۲ آبان ۹۳ ، ۰۱:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

حرف های نگفتنی // حرف هایی هست برای نگفتن //


// و ارزش عمیق هرکسی //


به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد .


۲۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
۱۲ مهر ۹۳ ، ۰۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 یا رب

دلم برایت تنگ است بی بی

برای مهربانی هایت و برای دست های چروکیده ات وقتی می کشیدی روی روتختی و صافش می کردی

برای تاکیدهایت به نماز اول وقت خواندن ما ، و اینکه چقدر نا امیدت می کردیم گاهی

اول نماز بعد ناهار!

بی بی ما گرسنه بودیم ببخش! ولی صبر میکردیم نمازت را بخوانی بیایی سر سفره

چه حیف شد که نیستی

چه حیف شد...  شش سال و نیم گذشته و ندیدی به نمازهایمان دقت بیشتری میکنیم

نیستی ببینی چادری شده ام بی بی!

دلم برای آغوشت تنگ است

برای موهای حنایی رنگ زیبایت که مرتب شانه می زدی

میگفتی یک تار مویم را نامحرم ندیده!

دلم برای خنده های زیبایت تنگ است

اووووه ... دلم خیلی خیلی تنگ است


منبع:چادرهای سیاه،قلب های سپید


۱۰ مهر ۹۳ ، ۰۰:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم

مثل ساعت هایی که صبح دلسوزانه زنگ میزنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان میکوبیم
بعد میفهمیم که خیلی دیر شده


۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

بسم الله...

 

همه آمده بودند. جای هیچ کسی خالی نبود، پر بودیم از شهدا!!!

یکی از بچه ها می گفت : (شب جمعه که بیایید این جا ، سر خاک هر کدوم از شهدا یک نفر نشسته که همیشه م ثابته، یعنی انگار هرکس برا خودش یه شهیدی رو انتخاب میکنه.نه اصلاًً حق انتخاب با شهداست، این شهدا هستن که دست میذارن رو آدم).

اون طرف تر یه شیر آب هست. بطری آبو پر کردم و راه افتادم هر کدوم از سنگ قبرا رو که نگاه میکنم هیچ چیزی نیست فقط نوشته شهید گمنام... مثل این که چند تا شونم شناسایی شدن. بی اختیار رفتم طرفش. خودمم نمیفهمم چرا؟ نشستم نوشته شده یا زهرا!!!خیلی دیگه نفسم تنگ شده، حضور حضرت زهرا؟

حال و هوای خاصیه چقدر باصفاست چقدر قشنگ...

یکی داره با سوز زمزمه میکنه.

یکم نزدیکتر، قطعه سرداران بی پلاکه. سر خاک هر کدوم یه پرچم و یه فانوس گذاشته شده.اینا پلاک دارن!همین سنگ قبرشون از صدتا پلاک بیشتره.حالا که خودشون هستن چه نیازی دارن به پلاک؟ این ماییم که بی پلاکان عالمیم، کاشکی یه روز ما هم پیدا بشیم.


  " س . ر "


۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

از روزی که فهمیدم میخوایم بریم بیمارستان شریعتی نمونه خون بدیم تا اگه
زمانی توفیق نصیبمون شد و بیماری به سلول های بنیادی و مغزاستخوان احتیاج داشت،

نجاتش بدیم و هدیه ی ناقابلی به امام زمانمون تقدیم کرده باشیم خواب و خوراک نداشتم

و روزشماری می کردم تا اون روز برسه،بالاخره رسید و قرار شد سه شنبه بریم،خیلی خوشحال
شدم،متاسفانه بعدش پیام اومد کنسل شد،واقعا ناراحت شدم،نمیدونم چرا ولی
ناخودآگاه بغض گلوم روگرفت تا اینکه اشکم سرازیر شد،بازم نمیدونم چی شد
و چرا و چندساعت گریه کردم،پای کامپیوتر نشستم وعکسهای حرم رو میدیدم و با
امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و  امام رضا(علیه السلام)
حرف زدم وگریه کردم، متوجه نشدم کی هوا تاریک شد،وقتی از جام بلند شدم
دیدم ساعت نزدیکه 12 شبه یکدفعه پیام اومد که برنامه ی بیمارستان و بهشت
زهرا سر جاشه،،،

۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر
۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
این بارم باز دور هم جمع شدیم یا بهتر بگم ،کنار شهدای گمنام رفتیم تا بهشون بگیم درسته که گمنامید و هیچ اثری از اسم و مشخصاتتون نیست، درسته خیلی وقتا ندیدیمتون، دلتون رو شکستیم، بودید و فکر کردیم نیستید، اما این بار استثنا اومدیم که یه ذره دلتون رو بدست بیاریم.
شما جوان زمانه ی خود بودید و ما جوان این زمانه، شما جهاد کردید و ما هم باید جهاد کنیم ، شما سخت و ما نرم ...
 گمنام بودید و ما هم گمنام، شما شهید و ما هم اگر لایق باشیم خادم
شما که سربلند شدید پس محتاج دعای سبزتان که ما هم در هدفمان موفق و سربلند شویم و برای مولایمان حرفی داشته باشیم برای گفتن...
جلسه امروز پیرامون موضوعات مختلفی چرخید، با اینکه خیلی طولانی شد اما تو چهره ی تک تک بچه ها که نگاه می کردم نارضایتی از بودن نبود.شاید به جرئت بتونم بگم اولین جمعی بود که می دیدم همه از حضور رضایت دارن ، هیچ اجباری به بودن نبود اما بودن، با عشق ... با یه همت بلند.
۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر