خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

۲۹ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است


گذر زمان خیلی چیزهارو به آدم ثابت میکنه

خیلی چیزها عوض میشه

و چقدر سریع میگذره

جوری میگذره که اصلاً متوجه گذرش نمیشی

خوبی ها و بدی ها سپری میشه

اما در نهایت مهم اینه چیزی که ازت میمونه چیه

خوبی ها و بدی ها چقدرش موندگار شدند

تغییری که کردی در جهت مثبت بوده یا منفی

هرچند خیلی از آدما توی تشخیص مثبت و منفیشون هم اشتباه بکنند

اما حتی تلاش توی این راه هم لذت بخشه


دلم نمیخواد گذشته از دست بره،هرچند نمیشه توی دست نگهش داشت...


امیدوارم همگی سالم و موفق باشید...


علیرضا.ن

۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


شاید خودم کامل نباشم ولی کاملا خودمم
۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،

اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!

سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،

"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!"

زنده یاد، قیصر امین پور




هنگام خرید عید یاد کسانی که دستشان خالیست هم باشیم،هرچند اندک

۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند ....
پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت .
روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،
شهیدی نظرش را جلب کرد ؛
کمی بالای سر شهید نشست
رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت :
باریکِلاااا ، باریکِلااااا
و بلند شد و به کارش ادامه داد .
یک نفر که شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت.
همان یک نفر ، سماجت کرد تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتنهای پیرمد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود .
چه زیبا فرمود که المومن کالجبل الراسخ


۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ززلال که باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند،

بر می دارند و نشانه می روند درست به سمت خودت!!!

 

این است رسم دنیای امروز ما !...

 

۲۶ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

لطفاً به ادامه مطلب نروید...!

۱۷ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


رفته بودیم تره بار برای خرید ملزومات صبحانه فردا.

مرد میانسال و ژنده پوشی که کنار پیاده رو نشسته و مشغول لبوخوردن بود،درنگاه اول،معتاد به نظر می آمد.

صحبت کردنش به کودکان میماند.انگار هذیان میگفت.

خرید کردم و برگشتم و همانجا پشت درخت در نزدیکی مرد،منتظر دوستم ایستادم.

خانومی بعد از بیرون آمدن از مغازه،یک اسکناس 5000 تومانی به مرد با موهای جوگندمی داد و دور شد.

خیلی زیبا و مؤدبانه از خانم تشکر کرد.

صدایش واضح بود و یواشکی از پشت درخت سرک میکشیدم.

گویی دختربچه ی شیرین زبانی داشت برای پدرش دلبری میکرد:"خدایا شکرت.خدایا ممنونم که همیشه هوامو داری.اوستا کریم همیشه هوامو داره..."

انگار عمداً بلند بلند میگفت و خطابش بامن بود.

"...خدا همیشه دقیقه نود برام میرسونه.نمیذاره تنها بمونم.خدایا ممنونم ازت.دوستت دارم"

۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر