خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

بساط

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ب.ظ

دیروز شیطان را دیدم

 

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛

 

فریب می فروخت!!

 

مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر

 

میخواستند

 

توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و...

 

هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد

 

بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند

 

و بعضی پاره ای از روحشان را

 

بعضی ها ایمانشان را میدادند

 

و بعضی آزادگیشان را

 

شیطان میخندیدو دهانش بوی گند جهنم میداد،حالم را به هم میزد،انگار

 

ذهنم را خواند

 

موذیانه خندید و گفت :

 

من کاری با کسی ندارم

 

فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم

 

نه قیلوقال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد

 

می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند

 

آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت:

 

البته تو با اینها فرق میکنی

 

تو زیرکی و مومن،زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد

 

اینها ساده اند و گرسنه،در ازای هرچیز فریب میخورند

 

ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد

 

ک لابه لای چیز دیگر بود

 

دور از چشم شیطان آنرا برداشتم و توی جیبم گذاشتم

 

با خود گفتم:بگذار یکبارم که شده کسی چیزی را از شیطان بدزدد

 

به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم

 

توی آن اما جز غرور چیزی نبود

 

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت

 

فریب خورده بودم،فریب

 

دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود!

 

فهمیدم ک آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشتم

 

تمام راه دویدم،تمام راه لعنتش کردم،تمام راه خدا خدا کردم

 

میخواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم

 

به میدان رسیدم،شیطان اما نبود

 

آنوقت نشستم و های های گریه کردم،اشک هایم ک تمام شد

 

بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم

 

که صدایی شنیدم....

 

صدای قلبم را

 

و همانجا بی اختیار ب سجده افتادم و زمین را بوسیدم

 

به شکرانه قلبی که پیدا شده بود.

نظرات  (۶)

زیبا و جالب و قابل تامل
متشکرم
گاهی خودت را از خودت طلب کن،،،
شاید گم شده باشی
گاهی باید بی رحم بود.
نه با دوست
نه با د شمن
که باخودت!!
و چه بزرگت میکند آن سیلی که خودت میخوابانی بر  صورتت.....
سلام.
مطلبتون خیلی زیبابود و تلنگر خوبی برای من بود،چون ما آدمها گاهی نیاز به تلنگر داریم.
پاسخ:
سلام.خیلی ممنون.کاش همه آدما ظرفیت پذیرش حق رو داشتند
چه خبره!!! این چند وقت من نت نداشتم و نتونستم سر بزنم .ولی امروز که اومدم دیدم بچه ها کولاک کردن .
مطالب همه واقعا قشنگ بود.
راستش وقتی بچه هارو با این افکار و اهداف بزرگ و پاک میبینم خجالت می کشم از بودنم تو این گروه ، حس که نه مطمئنم از همه عقب ترم .خیلی وقتا خواستم جدا بشم ، شاید خیلی هم از نبودنم خوشحال بشن اما اومدن و نیومدنم دست خودم نیست هربار یه چیزی منو میکشونه سمت گروه .هرچی هست میدونم که یه حس خوبه...
شرمنده ی همه ی بچه ها بخاطر اینکه همرنگشون نیستم اما هستم ...
پاسخ:
همرنگی خوبه،بشرطی که یکرنگی هم وجود داشته باشه و آدم سردرگم نشه
همیشه خوب میشه حرف زد و ای کاش خوب هم می شد عمل کرد . کاش وجدان آدم بعضی وقتا بلند بلند به آدم هشدار می داد تا اگر هم نمی خواستی بشنوی ولی تو رودرواسی اقلا پیش دیگران حرفش رو میشنیدیم !
پاسخ:
متاسفانه انقدر توی حرفها غرق شدیم که صدای وجدان شنیده نمیشه
۱۳ دی ۹۳ ، ۰۵:۳۹ من از اردبیل
سلام مطالبتون خیلی جالب و بیسته....دستتون درد نکنه....خدا یارتون باشه....یکی از مطالبتون بشدت منو تحت تاثیر قرار داد.....موید باشید............
پاسخ:
سلام لطف دارید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی