خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

فاصله

يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۱ ب.ظ


ما آدما گاهی خیلی ناسپاسی میکنیم و زود از کوره در میریم و به خدای خودمون شاکی میشیم که چرا فلان مشکل برای من پیش اومد

.اون روز که رفتیم آسایشگاه ، از یه دختری که اصلا نمیتونست حرف بزنه و حرکت دستاش زیاد خوب نبود یه درس خیلی بزرگ گرفتم .اسمش فاطمه بود خودش که نمیتونس حرف بزنه اینو مسئول آسایشگاه بهم گفت 25 سالش بود و چندین سال بود که تو اون جای کوچیک زندگی میکرد
.وقتی بهش سلام کردم با همون دستای ضعیفش دستامو گرفت و فشار داد یه محبتی تو دستا و چشماش بود که حس کردم خیلی وقته میشناسمش
کنارش نشستم و خواستم بهش خوراکی بدم که متوجه شدم روزه اس خیلی خجالت کشیدم از اینکه یه وقتایی با این تن سالمم تحمل روزه برام سخت میشد و دعا میکردم زودتر تموم بشه
بهش گفتم فاطمه واسم ما دعا کن دستاشو آورد بالا و اشک تو چشماش جمع شد یه نگاه به ما میکرد و یه نگاه به آسمون .به اون حال قشنگش غبطه خوردم
 ...چند دقیقه ای کنارش نشستم و بعد رفتم سراغ بقیه ، و اتاق های بعدی 
!موقع برگشت دیدم یکی دستم گرفت نگاه کردم دیدم خودشه
 منو کشید یه گوشه فقط نگاه میکرد ، دستشو به علامت خداحافظی واسم تکون داد متوجه شدم اومده باهام خداحافظی کنه برام جالب بود که از بین اون همه آدم باز اومده و منو پیدا کرده راستش بازم خجالت کشیدم از اینکه اینقد این دختر دلش بزرگ بود و معرفت داشت که موقع رفتنم اومد واسه خداحافظی اما من که ادعا میکردم بفکر این بچه ها هستم به همین زودی فاطمه رو یادم رفته بود
دستام تو دستاش بود انگار دوس داشت باهاش حرف بزنم ،من که همیشه و همه جا حرف داشتم واسه گفتن اینجا انگار دهنم قفل شده بود نمیدونستم بهش چی بگم گفتم فاطمه خدا رو دوس داری ؟ با سر اشاره کرد آره خیلی.گفتم خوب چرا ؟ با این وضعیتت بازم دوسش داری؟ هنوز حرفم تموم نشده بود که دستشو آورد بالا و گذاشت رو دهنم یعنی ساکت باش
خدای من ما کجاییم و اینا کجان ؟
گفتم فاطمه خانواده ات میان سر بزنن اشاره کرد که نه .گفتم غصه نخور من بازم میام بهت سر میزنم دوست داری بیام ؟ خندید و سرشو تکون داد به علامت بله ..بهش گفتم بهت قول میدم بازم بیام بهت سر بزنم اما با خودمم گفتم زیاد به قولت امیدوار نباش ، تو که همین الان بیرون نرفته فراموشش کردی ؟چطور میخوای برگردی به همون دنیای پر زرق و برق بیرون و فاطمه رو فراموش نکنی! .ازش  خداحافظی کردم و اومدم
یاد دستای فاطمه وقتی رو به آسمون بود از جلوی چشمام نمی رفت
گفتم خدایا با چه رویی باز ازت چیزی بخوام ؟ این همه سال اینهمه نعمت بهم دادی اما من فقط نگاه کردم ببینم چی بهم ندادی ؟ همونو کردم بهونه و همش ازت گلایه کردم .اما فاطمه با همه چیزایی که نداشت فقط تورو شکر میکرد
خدایا کمکم کن دفعه بعد که خواستم برم پیشش کمتر ازت خجالت بکشم 
کمکم کن یاد بگیرم به خاطر چیزایی که بهم دادی ازت تشکر کنم
خدایا کمک کن زکات این سلامتی رو بتونم بدم 
کمک کن زکات این زبان و این عقل سالمو بتونم با کمک کردن به دیگران بدم

و حالا خواستم اینو بنویسم شاید حتی یه نفر با خوندنش واسه یه لحظه مثه من فکر کنه به اینکه چه چیزایی داره و بخاطرش بگه خدایا شکر... یا علی - به قلم :ز.ر - 93/05/12
۹۳/۰۵/۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۱)

خیلی زیبا بود .دلم گرفت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی