بی
ربطی عنوان، مقداریش به دلیل عربی زدگیست اما سبب اصلی، بیان موضوعینی در اندک
لفافه است.
خنده
ی خواهران و بازی و شادی شان با بچه های آسایشگاه کاملاً طبیعی بود ،اما لبخند من
سرپوشی بر گریه های درونی حاصل از دیدن صحنه
های رویایی رابطه ی ایشان.
رابطه
ای که هر دلی را شرمنده میکند، صداقتش،خلوصش،قداستش و محبت صمیمانه اش.
البته
بعضی ها هم در گوشه و کنار ، گونه ای تر ساختند و مرا امیدوار کردند که النساء فقط
بعضهن قوامات علی الرجال.
اینبار
داخل نرفتم
فوت
خانمی که چند لحظه قبل از ورود ما به ندای حق لبیک گفته بود، تیرخلاصی شد که
نتوانم داخل شوم.
به
کسی نگفتیم تا روحیه ای تضعیف نشود،غافل
از اینکه اضعف جمع خودم بودم و همه فهمیده بودند.
ظاهرم
گرچه خندان بود اما از درون عزایی برپاشده بود با الرحمن عبدالباسط...
"الرحمن* علّم
القرآن*خلق الانسان*....* کل من علیها فان ،
فبای آلا ربکما تکذبان؟"
براستی
که همه چیز جز ذات حق فانی و ناپایدار است.
حال
ما خود را به کدام یک نزدیک کرده ایم؟ "کل من علیها فان" و یا " رَبُّ
ﭐلْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ ﭐلْمَغْرِبَیْنِ"
آقای
شیری ناراحت بود. شاید بهترین پدری که آن خانم میتوانست داشته باشد و اکنون به
دنبال شناسنامه دختر تازه واردش برای گواهی فوت
سخت
درک میشود،نه؟
از
طرفی نگران آمدن پزشک قانونی بودم که مبادا با آمبولانس و تشکیلات بیاید و همه چیز
لو برود و روحیه ی حساس و...
اما
پزشک با آژانس آمد،ساده و بی سر و صدا
و برسادگی زندگی ، مرگ ، تشییع جنازه ، دفن و
حساب و کتاب او افزود.
40
ساله بود و بدسرپرست.
40
سال...
20
سال از او کوچکترم و با این همه ادعا، اگر امشب ،آخرین شبم باشد...؛اندوخته های
نداشته ام که هیچ...،چه دلها شکستم که فرصت جبران ندارم؟ چه سخن ها پراکنده و
آبروها بردم که چون گرزی برسرم کوفته خواهد شد ؟ و چه محبت ها و سپاس ها که دریغ
کردم و ...
افسوس،تنها
لفظی است که به ذهن متبادر میشود.
< اللهم
اجعل محیایی محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد >
" ع . ن "
بابت تغییر در مکان برنامه و اشکالات زمانی،برخی رفتارها و... هم
از همه عذرخواهی میکنم و طلب حلالیت دارم.