پرهیز از بدبینی
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۚ إِنَّ اللَّـهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ ﴿١٢﴾
اى کسانى که ایمان آوردهاید، از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پارهاى از گمانها گناه است، و جاسوسى مکنید، و بعضى از شما غیبت بعضى نکند؛ آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ از آن کراهت دارید. [پس] از خدا بترسید، که خدا توبهپذیر مهربان است. (۱۲)
برگرفته از تفسیر المیزان علامه طباطبایی
مقصود از اجتناب از ظن
مراد از ظنی که در این آیه مسلمین مأمور به اجتناب از آن شدهاند، ظن سوء است، وگرنه ظن خیر که بسیار خوب است، و به آن سفارش هم شده، هم چنان که از آیه” لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً“هم استفاده میشود.
و مراد از” اجتناب از ظن” اجتناب از خود ظن نیست، چون ظن، خود نوعی ادراک نفسانی است، و در دل باز است، ناگهان ظنی در آن وارد میشود و آدمی نمیتواند برای نفس و دل خود دری بسازد، تا از ورود ظن بد جلوگیری کند، پس نهی کردن از خود ظن صحیح نیست. بله، مگر آنکه از پارهای مقدمات اختیاری آن نهی کند. پس منظور آیه مورد بحث نهی از پذیرفتن ظن بد است، میخواهد بفرماید: اگر درباره کسی ظن بدی به دلت وارد شد آن را نپذیر و به آن ترتیب اثر مده.
و بنابراین، اینکه فرمود بعضی از ظنها گناه است، باز خود ظن را نمیگوید، (چون ظن به تنهایی چه خوبش و چه بدش گناه نیست، برای اینکه گفتیم اختیاری نیست)، بلکه ترتیب اثر دادن به آن است که در بعضی موارد گناه است، (مثل اینکه نزد تو از کسی بدگویی کنند، و تو دچار سوء ظن به او شوی و این سوء ظن را بپذیری، و در مقام ترتیب اثر دادن بر آمده او را توهین کنی، و یا همان نسبت را که شنیدهای به او بدهی و یا اثر عملی دیگری بر مظنهات بار کنی که همه اینها آثاری است بد و گناه و حرام).
و مراد از اینکه فرمود” کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ” با در نظر گرفتن اینکه کلمه” کثیرا” را نکره آورده، تا دلالت کند بر اینکه ظن گناه فی نفسه زیاد است، نه با مقایسه با سایر مصادیق ظن که همان بعض ظنی است که فرموده گناه است- پس ظن، گناه فی نفسه زیاد است، هر چند که بعضی، از مطلق ظن است، و نسبت به مطلق ظن اندک است.
ممکن هم هست که مراد اعم از خصوص ظن گناه باشد، مثلا خواسته باشد بفرماید از بسیاری از مظنهها اجتناب کنید، چه آنهایی که میدانید گناه است، و چه آنهایی که نمیدانید تا در نتیجه یقین کنید که از ظن گناه اجتناب کردهاید، که در این صورت امر به اجتناب از بسیاری از ظنها، امری احتیاطی خواهد بود، (مثل اینکه بگوییم از مالهایی که نمیدانی حلال است اجتناب کن، چه از آنهایی که میدانی حرام است، و چه از آنها که نمیدانی حرام است یا حلال، تا در نتیجه یقین کنی که از مال حرام دوری جستهای).
نهی از تجسس عیوب دیگران و از غیبت کردن
“وَ لا تَجَسَّسُوا“- کلمه” تجسس”- با جیم- به معنای پیگیری و تفحص از امور مردم است، اموری که مردم عنایت دارند پنهان بماند و تو آنها را پیگیری کنی تا خبردار شوی.
کلمه” تحسس”- با حاء بی نقطه- نیز همین معنا را میدهد، با این تفاوت که تجسس- با جیم- در شر استعمال میشود، و تحسس- با حاء- در خیر به کار میرود، و به همین جهت بعضیگفتهاند: معنای آیه این است که: دنبال عیوب مسلمانان را نگیرید، و در
این مقام بر نیایید که اموری را که صاحبانش میخواهند پوشیده بماند تو آنها را فاش سازی.
” وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ”- کلمه” غیبت”- به طوری که در مجمعالبیانمعنا کرده- عبارت است از اینکه در غیاب کسی عیبی از او بگویی که حکمت و وجدان بیدار، تو را از آن نهی کند. البته فقهاء این کلمه را به خاطر اختلافی که در مصادیقش از حیث وسعت دارد، به عبارتهای مختلفی تفسیر کردهاند که برگشت همه آن عبارتها به این است که در غیاب کسی درباره او چیزی بگویی که اگر بشنود ناراحت شود. و به همین جهت بدگویی دنبال سر فردی که تظاهر به فسق میکند را جزء غیبت نشمردهاند، (چون اگر بشنود که دنبال سرش چنین گفتهاند ناراحت نمیشود).
و شارع اسلام از این جهت از غیبت نهی فرموده که: غیبت اجزای جامعه بشری را یکی پس از دیگری فاسد میسازد، و از صلاحیت داشتن آن آثار صالحی که از هر کسی توقعش میرود ساقط میکند، و آن آثار صالح عبارت است از اینکه هر فرد از افراد جامعه با فرد دیگر بیامیزد و در کمال اطمینان خاطر و سلامتی از هر خطری با او یکی شود، و ترسی از ناحیه او به دل راه ندهد، و او را انسانی عادل و صحیح بداند، و در نتیجه با او مأنوس شود. نه اینکه از دیدن او بیزار باشد و او را فردی پلید بشمارد. در این هنگام است که از تک تک افراد جامعه آثاری صالح عاید جامعه میگردد، و جامعه عینا مانند یک تن واحد متشکل میشود. و اما اگر در اثر غیبت و بدگویی از او بدش بیاید و او را مردی معیوب بپندارد، به همین مقدار با او قطع رابطه میکند، و این قطع رابطه را هر چند اندک باشد، وقتی در بین همه افراد جامعه در نظر بگیریم، آن وقت میفهمیم که چه خسارت بزرگی به ما وارد آمده، پس در حقیقت عمل غیبت و این بلای جامعه سوز به منزله خورهای است که در بدن شخص راه یابد، و اعضای او را یکی پس از دیگری بخورد، تا جایی که به کلی رشته حیاتش را قطع سازد.
و انسان که از روز ازل به حکم ضرورت، اجتماع تشکیل داد، برای این تشکیل داد که یک زندگی اجتماعی داشته باشد، و در اجتماع دارای منزلتی شایسته و صالح باشد، منزلتی که به خاطر آن دیگران با او بیامیزند، و او با دیگران بیامیزد، او از خیر دیگران بهرهمند، و دیگران از خیر او برخوردار شوند. و غیبت عامل مؤثری است برای اینکه او را از این منزلت ساقط کند و این هویت را از او بگیرد. در آغاز یک فرد را از عدد جامعه صالح کم کند، و سپس فرد دوم و سوم را، تا آنجا که در اثر شیوع غیبت تمامی افراد جامعه از صلاحیت زندگی اجتماعی ساقط شوند، و صلاح جامعه به فساد مبدل گردد، و آن وقت دیگر افراد جامعه با هم انس نگیرند، و از یکدیگر ایمن نباشند، و به یکدیگر اعتماد نکنند، آن وقت است که دواء که همان تشکیل جامعه از روز نخست بود، به صورت دردی بی دواء درمیآید.
پس غیبت در حقیقت ابطال هویت و شخصیت اجتماعی افرادی است که خودشان از جریان اطلاعی ندارند و خبر ندارند که دنبال سرشان چه چیزهایی میگویند، و اگر خبر داشته باشند و از خطری که این کار برایشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز میجویند و نمیگذارند پردهای را که خدا بر روی عیوبشان انداخته به دست
دیگران پاره شود، چون خدای سبحان این پردهپوشیها را بدین منظور کرده که حکم فطری بشر اجراء گردد، یعنی اینکه فطرت بشر او را وامیداشت تا به زندگی اجتماعی تن در دهد، این غرض حاصل بشود، و افراد بشر دور هم جمع شوند، با یکدیگر تعاون و معاضدت داشته باشند، وگرنه اگر این پردهپوشی خدای تعالی نبود، با در نظر گرفتن اینکه هیچ انسانی منزه از تمامی عیوب نیست، هرگز اجتماعی تشکیل نمیشد.
و جمله” أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ” در ضمن مثالی به همین حقیقت اشاره میکند. در این جمله نخست استفهام انکاری به کار برده، و حب منفی را به” أحد” یعنی یکی از مسلمانان نسبت داده، و نه به بعضی از مسلمانان، یعنی نفرموده:” أ یحب بعضکم” و یا تعبیری دیگر تا مشمول نفی واضحتر شود. و باز به همین منظور نفی مذکور را با جمله” کرهتموه” تأکید فرمود، و با اینکه میتوانست همین کراهت را به احد نسبت داده بفرماید” فکرهه”.
و حاصل معنای آیه این است که: غیبت کردن مؤمن به منزله آن است که یک انسانی گوشت برادر خود را در حالی که او مرده است بخورد. حال چرا فرمود گوشت برادرش؟ برای اینکه مؤمن برادر او است، چون از افراد جامعه اسلامی است که از مؤمنین تشکیل یافته، و خدای تعالی فرموده:” إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ“. و چرا او را مرده خواند؟ برای اینکه آن مؤمن، بیخبر از این است که دارند از او غیبت میکنند.
و اینکه فرمود” فکرهتموه” و نفرمود” فتکرهونه”، اشعار دارد به اینکه کراهت شما امری است ثابت و محقق، و هیچ شکی در این نیست که شما هرگز راضی نمیشوید یک انسانی را که برادر شما است و مرده است، بخورید. پس همان طور که این کار مورد کراهت و نفرت شما است، باید غیبت کردن برادر مؤمنتان، و بدگویی در دنبال سر او نیز مورد نفرت شما باشد، چون این هم در معنای خوردن برادر مرده شما است.
این را نیز بدان که همین تعلیلی که در جمله” أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ…” برای حرمت غیبت آمده، تعلیل برای حرمت تجسس نیز هست، چون فرق غیبت با تجسس تنها در این است که غیبت اظهار عیب مسلمانی است برای دیگران- چه اینکه عیبش را خود ما دیده باشیم و چه اینکه از کسی شنیده باشیم- و تجسس عبارت است از اینکه به وسیلهای علم و آگاهی به عیب او پیدا کنیم. ولی در اینکه هر دو عیب جویی است مشترکند، در هر دو میخواهیم عیبی پوشیده بر ملا شود. در تجسس برای خود ما بر ملا شود، و در غیبت برای دیگران. و به همین جهت بعید نیست که جمله” أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً…” تعلیل باشد برای هر دو جمله، یعنی هم جمله” وَ لا تَجَسَّسُوا” و هم جمله” وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً“.
این را هم باید دانست که در این کلام اشعار و یا دلالتی هست بر اینکه حرمت غیبت تنها درباره مسلمان است، به قرینه اینکه در تعلیل آن عبارت” لَحْمَ أَخِیهِ” را آورده، و ما میدانیم که اخوت تنها در بین مؤمنین است.
” وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ”- ظاهر این عبارت این است که عطف باشد بر جمله” اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ“. البته این ظهور در صورتی است که مراد از تقوی، اجتناب از همین گناهانی باشد که قبلا مرتکب شده بودند، و بعد از نزول این دستور از آن توبه کنند، آن وقت معنای” إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ” این میشود که: خدا بسیار
پذیرای توبه است، و نسبت به بندگان تائب که به وی پناهنده میشوند مهربان است.
و اما اگر مراد از تقوی اجتناب و پرهیز از مطلق گناهان باشد- هر چند که تا کنون مرتکب آن نشده باشند- آن وقت مراد از جمله” إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ” این میشود که: خدا بسیار به بندگان با تقوایش مراجعه نموده در صدد هدایت بیشتر آنان برمیآید، و هر لحظه با فراهم کردن اسباب، آنان را از اینکه در مهلکههای شقاوت قرار گیرند، حفظ میکند، و نسبت به ایشان مهربان است.
و اینکه گفتیم دو احتمال دارد، بدین جهت است که توبه از جانب خدا دو گونه است: یک توبه خدا قبل از توبه بنده است، و آن به این است که به بنده خود رجوع نموده، او را موفق به توبه مینماید، هم چنان که فرموده:” ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا“، و یک توبه دیگرش بعد از توبه بنده است، یعنی وقتی بندهاش توبه کرد، دوباره به او رجوع میکند تا او را بیامرزد و توبهاش را بپذیرد، هم چنان که فرموده:” فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ“.
بحث روایی
در الدرالمنثور است که ابن ابی حاتم از سدی نقل کرده که وقتی سلمان فارسی با دو نفر دیگر سفری کردند، و در سفر، سلمان آن دو نفر را خدمت میکرد، و از طعام خود به آن دو میداد، روزی در بین راه سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند، آن دو نفر وقتی به منزل رسیدند، متوجه شدند که سلمان دنبال سرشان نیست، پیش خود گفتند: او مرد رندی کرده، خواسته است وقتی میرسد که چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد، مشغول شدند چادر را زدند، همین که سلمان رسید، او را فرستادند نزد رسول خدا ۶ تا خورشتی از آن جناب برایشان بگیرد، سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا ۶ رفت. عرضه داشت: یا رسولاللَّه رفقایم مرا فرستادهاند تا اگر خورشتی داری به ایشان بدهی. حضرت فرمود رفقای تو خورشت میخواهند چه کنند، آنها خورشت خوردند. سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا ۶ را به آن دو باز گفت.
آن دو نفر نزد رسول خدا ۶ آمدند و سوگند خوردند به آن خدایی که تو را به حق مبعوث کرده، ما از آن ساعتی که پیاده شدهایم طعامی نخوردهایم. فرمود: چرا شما سلمان را با آن حرفها که دنبال سرش زدید خورشت خود کردید. اینجا بود که آیه” أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً” نازل شد.
و در همان کتاب است که ضیاء مقدسی از انس روایت کرده که گفت: عرب را رسم چنین بود که در سفرها به یکدیگر خدمت میکردند، و با ابوبکر و عمر مردی همراه بود که آن دو را خدمت میکرد، روزی آن دو به خواب رفتند، و چون بیدار شدند طعامی آماده نیافتند، به یکدیگر گفتند: این مرد چقدر خوابش سنگین است، او را بیدار کردند که برو نزد رسول خدا ۶ و بگو ابوبکر و عمر سلام میرسانند و از تو خورشتی میخواهند. رسول خدا ۶ فرمود ابوبکر و عمر خورشت خوردند. آن مرد نزد ابوبکر و عمر آمد و کلام رسول خدا ۶ را باز گفت. آن دو نزد رسول خدا آمدند که یا رسولاللَّه، ما چه خورشتی خوردهایم؟ فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدایی که جانم به دست او است، گوشت او را بین دندانهایتان میبینم. گفتند: یا رسولاللَّه پس برایمان استغفار کن. فرمود به همان برادرتان که گوشتش را جویدید بگویید برایتان استغفار کند.
مؤلف: چنین به نظر میرسد که این دو داستان که در این دو روایت آمده یک داستان باشد، چیزی که هست در روایت اول نام سلمان را برده، و آن دوی دیگر را به عنوان دو نفر یاد کرده، و در روایت دوم نام آن دو نفر را که ابوبکر و عمر باشد برده و نام همسفرشان را به عنوان مردی همسفر یاد کرده. مؤید این احتمال روایتی است که از جامع الجوامع نقل شده که گفته است: روایت شده که ابوبکر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا ۶ فرستادند که از آن جناب طعامی بگیرد، و برای آن دو بیاورد، رسول خدا ۶ او را نزد اسامه بن زید که نگهبان بار و بنهاش بود فرستاد، اسامه به سلمان گفت نزد من هیچ طعامی نیست. سلمان نزد ابوبکر و عمر برگشت، آن دو گفتند: اسامه بخل ورزیده، ما اگر سلمان را به چاه پر آبی هم بفرستیم آن چاه خشک میشود.
بعد خودشان نزد رسول خدا ۶ رفتند. حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما میبینم. عرضه داشتند: یا رسولاللَّه ما امروز اصلا لب به گوشت نزدهایم، فرمود: مدتی طولانی گوشت سلمان و اسامه را میخوردید. آن گاه آیه نازل شد.
و در کافی به سند خود از حسین بن مختار از امام صادق ۷ روایت کرده که فرمود: امیر المؤمنین (صلوات اللَّه علیه) در یکی از کلماتش فرمود: همواره کار برادر مسلمانت را حمل بر صحت و بلکه بر بهترین وجهش کن، تا وقتی که دلیلی قطعی وظیفهات را تغییر دهد، و دلت را از او برگرداند. و هرگز کلمهای را که از برادر مسلمانت میشنوی حمل بر بد مکن، ما دام که میتوانی محمل خیری برای آن کلمه پیدا کنی.
و در نهجالبلاغه فرموده: وقتی صلاح بر روزگار و اهل روزگار مسلط باشد، در چنین جوی اگر یک نفر سوء ظنی به کسی پیدا کرد که از او خطایی ندیده، نباید آن ظن بد را از دل خود بپذیرد و اگر بپذیرد ظلم کرده. و اگر فساد بر زمان و اهل زمان مسلط شد، در چنین جوی اگر یک نفر نسبت به کسی حسن ظن پیدا کند، خود را فریب داده.
مؤلف: این دو روایت تعارضی با هم ندارد، برای اینکه روایت دومی ناظر به خود ظن است، و روایت اولی راجع به ترتیب اثر دادن عملی بر ظن است.
و در کتاب خصال از اسباط بن محمد به سندی که به رسولاللَّه ۶ دارد از آن جناب روایت کرده که فرمود: غیبت از زنا شدیدتر است. پرسیدند: یا رسولاللَّه چرا چنین است؟ فرمود: زناکار میتواند توبه کند، و خدا هم توبهاش را بپذیرد، چون سر و کارش تنها با خدا است، ولی مرتکب غیبت میخواهد توبه کند، اما خدا توبهاش را نمیپذیرد مگر وقتی که شخص غیبت شده از او درگذرد.
مؤلف: این روایت را الدرالمنثور هم از ابن مردویه، و بیهقی از ابی سعید، و جابر از رسول خدا ۶ روایت کرده، به این عبارت که رسول خدا ۶ فرمود: غیبت از زنا شدیدتر است. گفتند: یا رسولاللَّه چطور غیبت از زنا شدیدتر است؟ فرمود: برای اینکه ممکن است مردی زنا کند و بعد توبه کند، خدا هم توبهاش را بپذیرد، ولی مرتکب غیبت آمرزیده نمیشود، مگر وقتی که شخص غیبت شده او را ببخشد.
و در کافی به سند خود از سکونی از امام صادق ۷ روایت آورده که فرمود: رسول خدا ۶ فرمود: غیبت در تباه کردن دین مسلمان سریعتر از خورهای است که اندرون او را بخورد.
و در همان کتاب به سند خود از حفص بن عمر، از امام صادق ۷ روایت کرد که فرمود: شخصی از رسول خدا ۶ پرسید: کفاره گناه غیبت چیست؟ فرمود: برای آن کس که غیبتش کردهای، به تلافی غیبتش استغفار کن.