
جورابای نخی خوب،برادرا،سه جفت پنج تومن
صدای ضعیف و خسته ای بود که از میان مالامال جمعیت درون قطار به گوش میرسید؛آنهم این وقت روز که شلوغ ترین ساعت است و غالباً فروشنده های دوره گرد فعالیت نمیکنند.
کم کم مرد ها ! خود را جابجا کردند و هیکل ریزنقش و نحیف صاحب صدا نمایان شد
خانم پیر حدوداً 75-80 ساله ای که با یک دسته جوراب در دستش و کیسه ی بزرگی پر از آنها؛و آن صدای پژمرده ی حزین؛درون قطار شهری،میان جماعتی از مردان شهر؛لبه ی گور را جستجو میکرد.
یک لحظه،آزرده از شلوغی و ترافیک و.... رگ قانونمندی ام گل کرد که اینکار خلاف است و آنهم در این ازدحام که جای سوزن انداختن نبود؛حال چطور میخواهد از کنار من عبور کند؟
پیرزن جلوی من که رسید؛چیزی نگفت جز تکرار جملات کلیشه ای اش و زیرچشم راه عبور میجست...برادرا...
عاقبت به سختی روزی اش را یافت. جورابهایی که فروخته شد.
آری
العدل اعطا کل حق ذی حقه
عدالت در کلام مولا اعطای حق هرچیزی به صاحب آن است.
گاهی کاری عبث، اما شرمنده میشوم؛که چقدر قوی و جدی از حکومت و کارهایش دفاع کردم.
لکن شرمندگی را حاصل نبود و دریافتم که گاهی باید جهاد کرد؛دفاع کافی نیست.
8 محرم الحرام " ع . ن
"