خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خادمین گمنام حضرت زهرا شهرستان ساوه» ثبت شده است



عالم ز برایت آفریدم، گله کردی*

از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی*
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی*
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی*
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی*
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی*
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی*
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی*
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی*
بس نیست دیگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!*
از عالم و آدم گله کردی و شکایت
خود باز خریدم گله ات را، گله کردی*
۰۵ دی ۹۳ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

چندین سال کسب و کارش را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم می کرد، آخر شب پول را تقسیم می کرد و می گفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام)، اگر گدا می آمد و یا برای حسینیه می داد و یا برای عروسی می داد ... .
می گفت: همش سهم اباالفضل (علیه السّلام)، هر کی می آمد تشکر کنه، می گفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام) است، از عباس (علیه السّلام) تشکر کن.
گذشت، بعد مدتی یه دونه دخترش مبتلا به سرطان خون شد، به طوری که از جاش نمی تونست بلند بشه، پیش هر دکتری که بردند همه جوابش کردند، خبر پیچید تو مردم شهر، کسانی که پول ها را خرج نکرده بودند، به او گفتند یه جای کار تو عیب داره وگرنه اباالفضل (علیه السّلام) تو کاسه ی تو نمی گذاشت، خیلی دلش شکست، یه شب که آمد خانه، خانمش گفت: تو می خواهی چیکار کنی؟ علت را پرسید: گفت از طعنه ی همسایه ها خسته شدم، هر کس من را می بینه با لحنی از من می پرسه که شوهرت این پول ها را از کجا آورده، که این جور بلاش به بچه تون خورده و درد ناعلاج  گرفته، تو که این همه پولات را
با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم کردی، چرا پس بهت محل نمی ذاره؟ چرا نمی ری از او بخوای؟ بهش برخورد، اومد وضو گرفت، تا اومد تکبیر بگه، گفت: خدایا این دو رکعت سهم اباالفضل (علیه السّلام)، باهاش کار دارم، دارم برا اربابام پیشکش می فرستم، پول هایی که خرج کردم کارساز نبوده، دو رکعت نماز براش بفرستم، دو رکعت نماز را خواند، بعد سر به سجده گذاشت، ای اباالفضل ! مردم می گویند تو بچه ام رو مریض کردی، مردم می گویند این درد ناعلاج را در بدن بچه ام تو انداختی، من باور نکردم، من شنیدم تو شفا می دهی و گره باز می کنی ... .
آقا حرف های مردم یه طرف، ولی حرف امشب خانمم یه طرف، دیگه بهم گفت، تو که با اباالفضل (علیه السّلام) رفیقی، چرا آدمت  حساب نمی کنه، آقا من بد کردم، چرا باید دخترم تقاصش را پس بدهد ... .
حرف هایش را زد و آمد، صورت دخترش را بوسید و رفت خوابید، نیمه های شب دید یکی داره شانه اش را تکان می ده، بابا ! پاشو بلند شو، فکر کرد داره خواب می بینه، روشو برگردوند ولی دید انگار جدی جدی یکی داره صداش می کنه، کارت دارم برات پیغام دارم، دید دخترش کنارش نشسته، گفت تو چه جوری از بسترت تا اینجا اومدی؟ گفت بابا منم خواب بودم، از بوی عطر خوبی از خواب پا شدم، دیدم یه آقای سبز قبایی کنارم نشسته، یه دستی به بدنم کشید، گفت دختر بچه، نازنین پاشو، همین حالا برو بابا

تو از خواب بیدار کن، منم بی اختیار پا شدم، برو به بابات بگو، اباالفضل (علیه السّلام) سلام رسوند، گفته
این هم سهم اباالفضل (علیه السّلام) .... .

منبع:کتاب گلواژه های روضه

۳۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر
۲۴ آذر ۹۳ ، ۰۰:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

با تمام وجود گناه کردیم: نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناه ما را فاش کرد اگر اطاعتش می کردیم چه می شد ؟!

 

روزی اهل روستایی تصمیم گرفتند برای بارش باران دعا کنند. در روز مقرر همه گرد هم آمدند
و فقط یک پسر بچه با خود چتر آورد...
به این می گویند :ایمان


۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

چمدانش را بسته بودیم
با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود
یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک،
کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی
گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه !
گفتم: مادر من، دیر میشه ، چادرتون هم آماده ست، منتظرند
گفت: کیا منتظرند ؟ اونا که اصلا منو نمیشناسند ! و ادامه داد:
آخه اونجا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم
اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه ؟ حالا میشه بمونم ؟
گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری
همه چیزو فراموش می کنی
گفت: مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول
تو چی ؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترکم؟!
خجالت کشیدم، حقیقت داشت، همه کودکی و جوانی ام
و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم .
اون بخشی از هویت و ریشه و هستی ام بود،
و راست می گفت، من همه را فراموش کرده ام .
زنگ زدم به خانه سالمندان، که نمی رویم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده
و نگاه مهربانش را نداشتم، ساکش را باز کردم
قرآن و نان روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره در خانه بودند
آبنات قیچی را برداشت
گفت: بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد
یعنی شاید فراموش میکنم ! گفتی چی گرفتم ؟ آل چی ...
جل الخالق، چه اسمهایی می زارن این دکترا، روی درد های مردم
طاقت نگاه بزرگوار و اشک های نجیب و موی سپیدش را نداشتم
در حالیکه با دست های لرزانش، موهای دخترم را شانه میکرد
زیر لب میگفت:
من که ندارم ولی گاهی چه نعمتیه این آلزایمر!!

۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دیروز شیطان را دیدم

 

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛

 

فریب می فروخت!!

 

مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر

 

میخواستند

 

توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و...

 

هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد

 

بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند

 

و بعضی

۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

بسم الله...

 

همه آمده بودند. جای هیچ کسی خالی نبود، پر بودیم از شهدا!!!

یکی از بچه ها می گفت : (شب جمعه که بیایید این جا ، سر خاک هر کدوم از شهدا یک نفر نشسته که همیشه م ثابته، یعنی انگار هرکس برا خودش یه شهیدی رو انتخاب میکنه.نه اصلاًً حق انتخاب با شهداست، این شهدا هستن که دست میذارن رو آدم).

اون طرف تر یه شیر آب هست. بطری آبو پر کردم و راه افتادم هر کدوم از سنگ قبرا رو که نگاه میکنم هیچ چیزی نیست فقط نوشته شهید گمنام... مثل این که چند تا شونم شناسایی شدن. بی اختیار رفتم طرفش. خودمم نمیفهمم چرا؟ نشستم نوشته شده یا زهرا!!!خیلی دیگه نفسم تنگ شده، حضور حضرت زهرا؟

حال و هوای خاصیه چقدر باصفاست چقدر قشنگ...

یکی داره با سوز زمزمه میکنه.

یکم نزدیکتر، قطعه سرداران بی پلاکه. سر خاک هر کدوم یه پرچم و یه فانوس گذاشته شده.اینا پلاک دارن!همین سنگ قبرشون از صدتا پلاک بیشتره.حالا که خودشون هستن چه نیازی دارن به پلاک؟ این ماییم که بی پلاکان عالمیم، کاشکی یه روز ما هم پیدا بشیم.


  " س . ر "


۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

از روزی که فهمیدم میخوایم بریم بیمارستان شریعتی نمونه خون بدیم تا اگه
زمانی توفیق نصیبمون شد و بیماری به سلول های بنیادی و مغزاستخوان احتیاج داشت،

نجاتش بدیم و هدیه ی ناقابلی به امام زمانمون تقدیم کرده باشیم خواب و خوراک نداشتم

و روزشماری می کردم تا اون روز برسه،بالاخره رسید و قرار شد سه شنبه بریم،خیلی خوشحال
شدم،متاسفانه بعدش پیام اومد کنسل شد،واقعا ناراحت شدم،نمیدونم چرا ولی
ناخودآگاه بغض گلوم روگرفت تا اینکه اشکم سرازیر شد،بازم نمیدونم چی شد
و چرا و چندساعت گریه کردم،پای کامپیوتر نشستم وعکسهای حرم رو میدیدم و با
امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و  امام رضا(علیه السلام)
حرف زدم وگریه کردم، متوجه نشدم کی هوا تاریک شد،وقتی از جام بلند شدم
دیدم ساعت نزدیکه 12 شبه یکدفعه پیام اومد که برنامه ی بیمارستان و بهشت
زهرا سر جاشه،،،

۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

گروهی از اعضای خادمین گمنام حضرت زهرا (سلام الله علیها) روز سه شنبه 18 شهریور ماه ،در سفر یک روزه به تهران و با حضور در بیمارستان شریعتی و اهدای خون ، به عضویت بانک اهدای سلول های بنیادی این بیمارستان در آمدند.

جهت کسب اطلاعات بیشتر بر روی تصویر زیر کلیک کنید



سپس اعضای گروه به منظور تجدید میثاق با شهدای گرانقدر و همسو شدن با اهداف آنان راهی گلزار شهدا بهشت زهرا شدند و پس از زیارت تعدادی از شهدای بنام،در قطعه شهدا گمنام باختم زیارت عاشورا،راه امام حسین (علیه السلام) و یارانش را سرلوحه اصلی خود قرار دادند.

اما در پایان، آرمان های رهبر کبیر انقلاب،حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) ،گروه را روانه حرم مطهر آن عارف زاهد نمود و همراه با نماز مغرب و عشا،  حسن ختامی شد بر این اردوی یک روزه.

۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر