خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

امام علی (ع):

 مَنْ لم یَصلُحْ علی أدبِ اللهِ لم یَصلُحْ علی أدبِ نفسِهِ

هر که با ادب {تعالیم} خداوند اصلاح نشود، با ادب خویش{نیز که آن را ادب پندارد} اصلاح نمی گردد.

منتخب میزان الحکمه، حدیث 161


۲۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
این بارم باز دور هم جمع شدیم یا بهتر بگم ،کنار شهدای گمنام رفتیم تا بهشون بگیم درسته که گمنامید و هیچ اثری از اسم و مشخصاتتون نیست، درسته خیلی وقتا ندیدیمتون، دلتون رو شکستیم، بودید و فکر کردیم نیستید، اما این بار استثنا اومدیم که یه ذره دلتون رو بدست بیاریم.
شما جوان زمانه ی خود بودید و ما جوان این زمانه، شما جهاد کردید و ما هم باید جهاد کنیم ، شما سخت و ما نرم ...
 گمنام بودید و ما هم گمنام، شما شهید و ما هم اگر لایق باشیم خادم
شما که سربلند شدید پس محتاج دعای سبزتان که ما هم در هدفمان موفق و سربلند شویم و برای مولایمان حرفی داشته باشیم برای گفتن...
جلسه امروز پیرامون موضوعات مختلفی چرخید، با اینکه خیلی طولانی شد اما تو چهره ی تک تک بچه ها که نگاه می کردم نارضایتی از بودن نبود.شاید به جرئت بتونم بگم اولین جمعی بود که می دیدم همه از حضور رضایت دارن ، هیچ اجباری به بودن نبود اما بودن، با عشق ... با یه همت بلند.
۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
یادم نیست آخرین باری که یک لال را دیدم کی بود که امشب یادش افتادم
انسانی که در نگاه اول بیچاره بنظر میرسد،چون قدرت تکلم ندارد اما در نگاه عمیق تر؛ انسانی را میبینی که رفتارش ،گفتارش را میسازد
یعنی چون نمیتواند بیان کند ، عمل میکند،نشان میدهد
حرفی را نمیزند که اجرا نکند ، یا برعکسش را انجام دهد
یا چیزی نمیگوید که اشتباه یا درست ،بعدها مجبور به توضیح و دفاع شود
یا برای پیشبرد کار از هر دری باب سخن به میان آورد و زبان بریزد
آه، فراموش کردم...
او اصلاً حرف نمیزند ، عمل میکند.



گاهی وقت ها آنقدر در گرداب گفته ها و ذهنیات و ندانسته  هایمان غرق میشویم که با خودمان حس غریبی میکنیم،
طوری که فکر میکنیم،اگر گفتیم،همان است و همین بس. و دیگر عمل نمیخواهد.
...
گاهی دلم میخواهد کاش لال بودیم
کاش فقط میتوانستیم با عملمان شخصیتمان را بسازیم
آنوقت دیگر تیکه و کنایه و طعنه بی معنا میشد
دیگر سفسته و مغلطه و توجیهات بی منطق قدرت خود را از دست میداد
نفاق و دورویی کمرنگ میشد و افراد هرآنچه بودند رفتار میکردند و دیگر شاعر نمیگفت:

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی / هرلحظه به دام دگران پابستی
گفت شیخا هر آنچه گویی هستم / آیا تو چنانکه می نمایی هستی؟


  " ع . ن "

۲۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

 گفتند یافت می نشود، جسته ایم ما / گفت آنک یافت  می نشود آنم آرزوست

نمیدونم از کجا شروع کنم.شاید بهتره از اونجایی شروع کنم که وقتی پامو از در اتاقش میذاشتم بیرون ، صدام کرد و گفت :

" خانم! از اون بسته های خوراکی به دوستم میدی بهش بدم؟ رفته فیزیوتراپی."

منم گفتم: "باشه عزیرم.میدم به خانم پرستار."

ولی اون اصرار پشت اصرار که نه ،بده خودم بهش میدم ، بخدا میتونه بخوره خودش.

یک دفعه از ذهنم این فکر عبور کرد : براستی چقدر من و جوونای مثل من به فکر خوراکی جسم و روح دوستان و هم سن و سالان و جوونای کشورمون هستیم؟؟!!


وقتی زهرا خانم جان (پسوند جان برای اینه که زهرا هرکسی رو میخواست صدا بزنه با نهایت احترام و ادب میگه خانم جان) یکی از معلول های آسایشگاه رو دیدم که اینقدر دنبال اضافه کردن معلومات و یادگیریشه و داره از وقتش نهایت استفاده رو میکنه و کتاب و روزنامه و ... میخونه ، برای خودم متأسف شدم که چرا من از وقت و عمرم درست استفاده نمیکنم؟!

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر


وقتی رسیدم حالم دگرگون شد حالی که قبل از آن اینطور نبود.

با دیدن ما آنقدر خوشحال شده بودند که از پشت پنجره دست تکان می دادند و به اشاره دعوت میکردند.

وقتی داخل سالن شدیم ،انتظار دیدن آن ها ،خوشحالی ما را دوچندان میکرد. هر یک از بچه های ما با چند تا از آن ها انس میگرفتند و دلجویی میکردند.

این بار دوم بود که به آنجا میرفتیم ، آن ها خیلی خوب مارا به یاد داشتند و سراغ چیزهایی که به ما گفته بودند تهیه کنیم را میگرفتند.

با یکی از آنها صحبت میکردیم،خودش از شوخی که کرد خنده اش گرفته بود.

وقتی در کنار یکی از خانم های خوش زبان نشستم متوجه شدم که نداشتن یک عضو، مانع از خوشرویی نمیشود ، مانع از علم آموزی نمیشود ؛ آنقدر به مطالعه کتاب و نوشتن علاقه داشت که فقط در این موارد از ما چیز هایی میخواست و از من دائماً میخواست که سلامش را به پدر و مادر و خواهرش برسانم.

برایم دعا کرد و گفت به یادت میمانم و هیچی شیرین تر از این نیست که کسی تو را نبیند ولی اینقدر محبت کند.

در انتها هم به حیاط رفتیم ، شور و حال خاصی بین ما و بچه ها ایجاد شد، خیلی از دست و هورا خوششان می آمد.

انشاالله که خداوند از همه مان قبول کند و برگ سبزی در دفتر زندگیمان ثبت شود...

" گمنام"

۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

بی ربطی عنوان، مقداریش به دلیل عربی زدگیست اما سبب اصلی، بیان موضوعینی در اندک لفافه است.

خنده ی خواهران و بازی و شادی شان با بچه های آسایشگاه کاملاً طبیعی بود ،اما لبخند من سرپوشی  بر گریه های درونی حاصل از دیدن صحنه های رویایی رابطه ی ایشان.

رابطه ای که هر دلی را شرمنده میکند، صداقتش،خلوصش،قداستش و محبت صمیمانه اش.

البته بعضی ها هم در گوشه و کنار ، گونه ای تر ساختند و مرا امیدوار کردند که النساء فقط بعضهن قوامات علی الرجال.

 

اینبار داخل نرفتم

فوت خانمی که چند لحظه قبل از ورود ما به ندای حق لبیک گفته بود، تیرخلاصی شد که نتوانم داخل شوم.

به کسی نگفتیم  تا روحیه ای تضعیف نشود،غافل از اینکه اضعف جمع خودم بودم و همه فهمیده بودند.

ظاهرم گرچه خندان بود اما از درون عزایی برپاشده بود با الرحمن عبدالباسط...

"الرحمن* علّم القرآن*خلق الانسان*....* کل  من علیها فان ، فبای آلا ربکما تکذبان؟"

براستی که همه چیز جز ذات حق فانی و ناپایدار است.

حال ما خود را به کدام یک نزدیک کرده ایم؟ "کل من علیها فان" و یا " رَبُّ ﭐلْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ ﭐلْمَغْرِبَیْنِ"

 

آقای شیری ناراحت بود. شاید بهترین پدری که آن خانم میتوانست داشته باشد و اکنون به دنبال شناسنامه دختر تازه واردش برای گواهی فوت

سخت درک میشود،نه؟

از طرفی نگران آمدن پزشک قانونی بودم که مبادا با آمبولانس و تشکیلات بیاید و همه چیز لو برود و روحیه ی حساس و...

اما پزشک با آژانس آمد،ساده و بی سر و صدا

 و برسادگی زندگی ، مرگ ، تشییع جنازه ، دفن و حساب و کتاب او افزود.

40 ساله بود و بدسرپرست.

40 سال...

20 سال از او کوچکترم و با این همه ادعا، اگر امشب ،آخرین شبم باشد...؛اندوخته های نداشته ام که هیچ...،چه دلها شکستم که فرصت جبران ندارم؟ چه سخن ها پراکنده و آبروها بردم که چون گرزی برسرم کوفته خواهد شد ؟ و چه محبت ها و سپاس ها که دریغ کردم و ...

افسوس،تنها لفظی است که به ذهن متبادر میشود.

< اللهم اجعل محیایی محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد >

" ع . ن "


 بابت تغییر در مکان برنامه و اشکالات زمانی،برخی رفتارها و... هم از همه عذرخواهی میکنم و طلب حلالیت دارم.

۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

گروه خادمین گمنام حضرت زهرا در روز یکشنبه هفته کرامت و به مناسبت ولادت حضرت معصومه و روز دختر از آسایشگاه بانو سمیه ملاقات بعمل آورد.

۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر