خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

خادمین گمنام حضرت زهرا

این وبلاگ حلقه ارتباطی است بین جوانان،دانشجویان و طلاب خیّر و نیکوکاران شهرستان ساوه که با تلاش های خالصانه خود سعی در ادامه راه پیشوایان هدایت بشری ،ائمه معصومین،علیهم السلام دارند.
سامانه پیامکی :5 4 4 4 4 4 4 4 300026

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۵۲ time
  • ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۲۲ معنا

در نگاه اول شاید خیلی ساده و بی اهمیت جلوه کنند.

به خیلی چیزها فکر کردم

به اینکه اینها چقدر ساده اند...ساده تر از خیلی ماها.

دغدغه شان یک روسری است که آن را هم سر نمیکنند

سلام کردن را خیلی خوب بلدند.خوب تر از جواب دادن بعضی ها.

شادیشان با یک شکلات ، نه ، با یک لبخند ،نه..... با یک نگاه رقم میخورد

یک دست لباس  ساده که زیبایی اش از زیبایی قلبشان پیشی نگرفته ،  برعکس بعضی ها که دلشان پاک و زیباست اما به چشم، چیز دیگری زیبایی درون را احاطه میکند و به نمایش در میآید.

یک تخت ساده که شاید تمام چهاردیواری زندگی اش باشد ، نه یک خانه صد متری n تومانی

وقتی با دستانی لرزان دانه های بادام و پسته و نخودچی را به سرعت و با اشتیاق وصف نشدنی درون دهانش میگذاشت شاید،تمام چیزی بود که الان از خدایش میخواست.

خدایی که از بعضی ماها خیلی دور است.

 

اشکی که می آمد نداستم از سر شوق بود یا غم ، غبطه خوردن به اخلاص دوستان بود یا خوشحالی فراوان و نه چندان محسوس کادر درمان اما باعث شد

یک لحظه قدم از اعتقادات عقلی فراتر گذاشتم و باخود گفتم چرا اینها؟چرا اینطوری؟چرا خداوند؟

اما بعد فهمیدم خودم هستم که باید بگویم چرا من؟چرا اینطوری؟چرا این همه ناسپاسی  و نافرمانی؟

سعی کردم نگویم ولی اینها را میگویند معلول،عقب افتاده،کند ذهن،دیوانه و...

لکن براستی کدامیک معلول است؟

کسی که از نعمت هایی که به او عطا شده در مسیر درست استفاده نمیکند و این امانت الهی را در راه ناشایست خرج میکند و شکر و سپاس از خدارا هم که هیچ،شکایت و ناله اش گوش فلک را کر کرده،

آیا؟

کسی که میبیند و میشنود و میداند وظیفه اش را،راهش را ،هدفش را،باید ها و نباید هایش را اما باز هم سبیل الشیطان را برمیگزیند،

آیا؟

تعدادی از ساکنین آسایشگاه روزه بودند.باورتان میشود؟

و چقدر راحت در خیابان های شهر مینوشند و میخورند و ..... بگذریم.

 

کادر آسایشگاه را که دیدم دلم میخواست از روی زمین محو شوم.خیلی خجالت زده بودم.وقتی بچه ها آنها را مادر صدا میزدند نمیدانم چه شد که یاد مادر پهلوشکسته ی یازده ستاره آسمانی افتادم و شرمنده شدم که جای آنها نیستم.

زبان از بیان عشق و علاقه ای که بین کادر و بچه ها موج میزد قاصر است.باید بودید و میدیدید که چطور غذا در دهان آنها میگذاشتند.

نمیتوانستم داخل سالن بمانم چون چشمانم طاقت دیدن صحنه های عشق بازی خواهران با بچه های آسایشگاه را نداشتند.

صمیمیتی که شاید با دوستانشان کمتر، به بهترین نحو تقدیم بچه های آسایشگاه میکردند

یکی از خانم ها با خودش لاک آورده بود.ناخن بچه ها را لاک میزد،دلشان را شاد میکرد و آخرت خود را زیباتر.

بقیه هم به هر نحو از دوستانشان عقب نمیماندند،زحمات خالصانه بسیاری کشیده شد در این گرمای رمضان تا حاصلش این شد که امروز همه خوشحال بودیم

سخن بسیار است اما منتظر بیان های بهتری از سایرین میمانیم.

در پایان بعد از تشکر فراوان چیزی کمتر از عاقبت به خیری برایتان نمیخواهم.

التماس دعا - ع.ن - 93/05/06 ه.ش - 30 رمضان المبارک


تقدیر و تشکر بسیار از جناب آقایان غفاری (رییس محترم اداره بهزیستی شهرستان) ، شیری (رییس محترم و زحمت کش آسایشگاه بانو سمیه شهرستان) ، کشفی(مدیر محترم کارخانه سالمین) و دیگر خیّرینی  وعزیزانی که مارا در این امر خداپسندانه یاری کردند.

۹۳/۰۵/۱۰ موافقین ۲ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی